غزل در لغت به معنای عشق‌بازی و سخن گفتن با زنان است و در اصطلاح، غزل قالبی از شعر فارسی است. در غزل مصراع نخست با مصراع‌های زوج غزل هم قافیه است. شعر غزل معمولاً بین ۵ تا ۱۴ بیت دارد و ابیات غزل فارسی از لحاظ مضمون دارای استقلال اند. در آخرین بیت غزل شاعر نام شعری یا تخلص خود را می آورد.   "غزل" در لغت به معنی "حدیث عاشقی" است. در قرن ششم که قصیده در حال زوال بود "غزل" پا گرفت و در قرن هفتم "غزل"رسما قصیده را عقب راند و به اوج رسید.

غزل شعر کوتاهی است بیش از چهار و کمتر از پانزده بیت که در مصراع اول هم قافیه است و این قافیه در مصراع چهارم و ششم و تا آخر غزل ادامه دارد و در پایان غزل معمولاً  شاعر نام خود را می آورد که تخلص غزل نامیده می شود.

 

مضمون شعر غزل

موضوعات اصلی غزل و مضمون شعر غزل معمولاً ( عشقی- تغزلی) است ولی مضامین دیگری از گونة شراب، بهار،‌سرنوشت و غیره نیز در غزل وارد می شود. شکل شعر غزل باید بسیار ممتاز باشد و به ویژه از نظر زبان نباید کلمات خشن و ناخوش آهنگ در غزل به کار برده شود، غزل نوع شعری است که مورد علاقه بسیار زبان های پارسی و هندو ترکی است.

 

غزل عاشقانه "من غلام قمرم" از  مولانا

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو

پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو

 

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو

ور از این بی‌خبری رنج مبر هیچ مگو

 

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت

آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

 

گفتم ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم

گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

 

من به گوش تو سخن‌های نهان خواهم گفت

سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو

 

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد

در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو

 

گفتم ای دل چه مه‌ست این دل اشارت می‌کرد

که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو

 

گفتم این روی فرشته‌ست عجب یا بشر است

گفت این غیر فرشته‌ست و بشر هیچ مگو

 

گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد

گفت می‌باش چنین زیر و زبر هیچ مگو

 

ای نشسته تو در این خانه پرنقش و خیال

خیز از این خانه برو رخت ببر هیچ مگو

 

گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست

گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

****************

غزل عاشقانه  "ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم" از مولانا:

ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم

دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم

 

گر ز داغ هجر او دردی است در دل‌های ما

ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم

 

چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش

پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم

 

آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق

میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم

 

او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند

ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم

 

این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست

جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم

 

آفتاب رحمتش در خاک ما درتافته‌ست

ذره‌های خاک خود را پیش او رقصان کنیم

 

ذره‌های تیره را در نور او روشن کنیم

چشم‌های خیره را در روی او تابان کنیم

 

چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست

در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم

 

گر عجب‌های جهان حیران شود در ما رواست

کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم

 

نیمه‌ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند

یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم

********************

غزل عاشقانه "از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست" از سعدی:

از هر چه می‌ رود سخن دوست خوش ترست

پیغام آشنا نفس روح پرورست

 

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ ای

من در میان جمع و دلم جای دیگرست

 

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منورست

 

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبرست

 

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقرست

 

کاش آن به خشم رفته ما آشتی کنان

باز آمدی که دیده مشتاق بر درست

 

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمرست

 

شب‌های بی توام شب گورست در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشرست

 

گیسوت عنبرینه گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیورست

 

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصورست

 

زنهار از این امید درازت که در دلست

هیهات از این خیال محالت که در سرست

***************************